۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

زندگی تخم مرغی!

یه وبلاگی هست که خیلی دوستش دارم واسه اینکه هر وقت میخونمش ایده بهم میده واسه نوشتن! مرسی گلناز نازنین.
آخرین پست گناز منو یاد فیلم آنی هال وودی آلن انداخت.
وودی آلن تو این فیلم تمام روابط و اشخاص رو که با هم در ارتباط هستن و زندگی رو به سخره میگیره. من دیوانه این مرد هستم با فیلمهاش و دیالوگ های محشرش، یکی از دیالوگهای محشر این فیلم زمانیه که وودی آلن یه جوک تعریف میکنه به این مضمون: "فردی سراغ روانپزشک میره و میگه دکتر برادرم دیوانه است؛ فکر می‌کنه مرغه." دکتر می‌گه خب چرا او رو برای درمان نمی‌آوری؟ و یارو می‌گه: “می‌خوام اما به تخم‌مرغ‌هاش نیاز دارم!”.
این جوک مصداق کامل زندگیهای امروز ما و روابط پوچ و مسخره ماست! و ما به این زندگی نکبتی و روابطمون ادامه میدیم چون به تخم مرغ هاش نیاز داریم! و ما به این زندگی تخم مرغی محکومیم!.
ما مرتبن از زندگیمون و شرایط سختمون می نالیم، اما باز هم بهش ادامه میدیم چون چاره دیگه ای نداریم! و هر چقدر که زندگی ادامه پیدا میکنه ناله ها مون هم بیشتر میشه و ادامه پیدا میکنه! چون راه دیگه ای جز زندگی نداریم! شاید بهش عادت پیدا کردیم، اگر هم عادت نکردیم کم کم عادت می کنیم، عادت به زندگی؟!! مسخره اس نه؟! خب همینی که هست! مگه راه دیگه ای هم داریم؟!


Annie Hall 1977
Writers: Marshall Brickman & Woody Allen
Director: Woody Allen
Ganer: Comedy | Drama | Romance
USA, 93 min, Color
_______________________________

پی نوشت: اعتراف میکنم که این مدتی که نبودم یکم تنبل شدم/سرم شلوغ بود/ اینترنتم قطع شده بود/ واز همه مهمتر چاه نوشتنم خشکیده بود!

۷ نظر:

  1. سلام عليرضا جان چطوري؟
    اتفاقا امروز داشتم بهت فكر مي كردم و مي خواستم بهت كامنت بدم كه كامنتتو ديدم.
    خوب كه نيستم اصلا زندگي ام به كل دچار مشكل شده از هر لحاظ كه فكرشو كني يه گره بزرگ توش هست كه هيچ راه حلي براش ندارم.اصلا نمي دونم براي چي دارم زندگي مي كنم. اين شعر هم كه در مورد دوست داشتن نوشتم باور كن كه همين طوري ازش خوشم اومد وگرنه هيچ دوست داشتن و انگيزه اي توي زندگي ام نيست. نمي دونم بايد چيكار كنم هر كاري از دستم بر مي اومده انجام دادم.
    ببخشيد سرتو درد آوردم و در مورد پستت ننوشتم. فعلا درگير خودمم.
    مرسي كه سر زدي عزيزم اميدوارم موفق باشي.

    پاسخحذف
  2. سلام علیرضا جانم
    چقدر کوتاه گفتی و درست
    متاسفانه دقیقا این دیالوگ چکیده ی حرف هاییه که شاید هیچ دکتری این جا نتونه به آدم حتا حالیش کنه . آره دیگران ما رو مرغ فرض میکنن چون به تخم مرغ هامون نیاز دارن و تازه شاکی هم هستند



    راستی شدیدا بهت دارم این خبر رو میدم
    به زودی در بلاگ من عکسی رو نما میشود که دست اهالی تئاتر بهش نرسیده . و شما اولین ناظرانش خواهید بود این روزها زیاد بهم سر بزنید .



    میس شانزه لیزه

    پاسخحذف
  3. عليرضا جان مرسي بابت كامنتت.صحبت قشنگي بود. سعي مي كنم گوش كنم بهش.فقط اميدوارم حالم بهتر شه.
    راستي تو دو آذر به دنيا اومدي؟درست گفتم؟
    من بيست آذر دنيا اومدم.
    از حالا تولدت مبارك.

    پاسخحذف
  4. مرسي عليرضا.ميدوني من معتقدم ما مجبوريم زندگي کنيم.چون اگه زندگي نکنيم مي ميريم!!!

    پاسخحذف
  5. در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .

    سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند .

    سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه!

    پاسخحذف
  6. salam alirza
    xubi?
    kam peydaee?saret sholuqe
    jaryan chie?

    پاسخحذف
  7. سلام بر علیرضای عزیز
    این شخص شاهکاره ، یادمه چندی پیش داشتم نیمه های شب مرگ در می زند رو می خوندم ، مادرم از صدای خنده های من بیدار شد و از اتاقش اومد دلیل رو جویا بشه! اولین باز وبد که یه کتاب اینقدر به طور جدی نیش من رو باز کرد.
    در مورد اون جوک ، واقعیتمون همینه یاد جمله شکسپیر افتادم ( اگه اشتباه نکنم) : آدم ها عاشق نمی شن مگه اینکه نفعی براشون باشه!
    در مورد پ ن : کاملا باهات موافقم و من هم باید همین اعتراف رو بکنم.

    پاسخحذف