۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

وقتایی که سگ میشم!

تو اتاق نشستم سرم گرم کارم، یهو میدوه تو اتاقو با وسایلم بازی میکنه و بهموشون میریزه، سرش داد میکشم و باهاش دعوا میکنم، گریه اش میگیره و میره از اتاق بیرون، مامان با اخم نگام میکنه و میگه چرا با بچه اینطوری میکنی؟ با اوقات تلخی بهش میگم تمام اتاقمو بهم ریخت، میگه مُرده شور اون اتاقتو با وسایلش ببرن که بخاطرش با بچه دعوا میکنی! بعد از اتاق میره بیرون و تینا رو بغل میکنه و قربون صدقه اش میره که از دلش در بیاره، تینا با چشم گریون از بیرون اتاق بهم نگاه میکنه و بعد میره بیرون از خونه تو راه پله، یه خورده میشینم بدون اینکه کاری انجام بدم، میرم تو فکر، تو دلم به خودم فحش میدم، چرا گاهی اینطوری سگ میشم؟ چه مرگمه؟ به تینا و اون صورت معصومش فکر میکنم، پا میشم میرم بیرون دنبال تینا میگردم، نیست، یهو صدای پاشو میشنوم که با مامانش داره از پله ها میاد پایین، سرش رو انداخته پایین که چشم تو چشمم نشه! صداش میکنم، چواب نمیده، میرم سمتش دستشو میگیرم، میکشمش سمت خودم، میگه دایی ولم کن! صورتشو میگیرم جلو صورتم یه بوس آبدار ازش میگیرم! میگم دایی ناراحت شدی؟ سرشو کج میکنه و آروم تکون میده یعنی آره، میگم یهو عصبانی شدم ببخشید خب؟ میگه باشه، بعد چندتا بوس دیگه ازش میگیرم، نگاش میکنم می بینم بغض کرده، الانه که بزنه زیر گریه! واسه اینکه از این حال درش بیارم باهاش شوخی میکنم و میگم شیطون باز میخوای بری عروسک بخری؟ میگه آره، واسه من هم میخری؟ میگه آره یه ببعی بزرگ میخرم! میگم اونی من واست خریدم کو؟ میگه اینجاست! میگم میخوای اون اسپریی رو که دوست داری رو واست بزنم میگه خودم دارم اما اونیکه تو داری خوشبو تره، میرم اسپری رو میارم واسش میزنم، میرم تو اتاق، دنبالم میاد تو اتاقو میپره بغلم، مامانش میاد میگه تو الان بهم گفتی که با دایی قهرم، باهام دعوا کرد، میخنده و بوسم میکنه، بعد میخواد خداحافظی کنه که بره، دوباره که نگاش میکنم می بینم باز بغض کرده، بوس که میکنم، بغضش میترکه! عروسکش رو میگیره جلو صورتش تا اشکاش رو نبینم، بغلش میکنمو نازش میکنم، یه چند دقیقه ای تو بغلم گریه میکنه تا آروم میشه، به مامان نگاه میکنم می بینم اون هم داره گریه میکنه! میگم تو چرا گریه میکنی؟ میگه او اینقدر دوستت داره تو باهاش اینطوری میکنی! رو صورت تینا دست میکشم ونازش میکنم، بعد می بوسمش، دیگه آروم شده، مامانش صداش میکنه که تینا بیا بریم، دست مامانش رو میگیره داره میره بیرون باز میدوه طرفم بوسم میکنه! بعد میدوه سمت مامانش، برمیگرده نگاهم میکنه ودست تکون میده میگه خداحافظ میگم خداحافظ، برمیگردم میام تو اتاق، موسیقی فیلم امیلی داره پخش میشه، اشک تو چشمام جمع شده بغض دارم...



پی نوشت: قرار بود این پست درباره یه فیلم باشه که خب نشد!

۸ نظر:

  1. با این پست آخرت خیلی حال کردم. ولی نمی دونم چرا قالبت یه جورایی خراب لود میشه. الان این باکسی که دارم توش می نویسم نصفش بیرونه. اون بالا هم تاریخ افتاده رو عنوان پستت. این منوی سمت راستتم نصفه نیمه و قاتی پاتی لود شده.

    پاسخحذف
  2. نزدیک بود اشک ما رو هم در بیاری. بااحساس بود. من عاشق موسیقی یان تیرسنم.

    پاسخحذف
  3. سلام علیرضا جان. خیلی خوبه که از فیلمهایی که دیدی می نویسی برامون. منتظر پست های بعدی تو هستم. از لینک هم ممنون.

    پاسخحذف
  4. آخ که چقدر از این رفتارها داشتم! آخ آخ..!

    پاسخحذف
  5. من سرش داد نمي كشم دعواش نمي كنم اصلا كاري به كارش ندارم مياد راس توي اتاق مي رينه روي اعصابم و مي ره منم هيچي نميگم اسمشم ديناس خيلي ه مدوسش دارم تقريبا مي تونم بگم مي ميرم براش
    سلام

    پاسخحذف
  6. into the wild رو ديدي؟ چطور بود؟ خوشت اومد؟ چرا بهم نگفتي پس؟

    پاسخحذف
  7. آخی ! اشک ما رو هم در آوردی ! چراش بماند!
    واقعا بچه ها معصوم ان ولی حیف که بزرگ می شن مثل ما ها می شن!
    تو خونه ما معروفه که می گن سگ یستن! بنده رو عرض می کنن.
    واقعا عصبانیت دست خود ما ها نیست ، مخصوصا ما ها که کل زندگیم و عصبانی ایم و با همه و خودمون دعوا داریم.
    ****
    آقا این فید بلاگت چرا خرابه؟ بهم نگفت آپ کردی ، اومدم بگم کم پیدایی دیدم آپ کردی ، یه فکری به حالش بکن لطفا.

    پاسخحذف
  8. اون فيلم قول كه توش جك نيكلسن بازي مي كنه و شما بهش اشاره كرده بودي رو نديدم نميدونم ربطي به قول ِ دورنمت داره يا نه جواب اين سوال رو به خودتاون واگذار مي كنم كه فيلم رو ديدين (توي Imdb) نيگا كن به منم خبر بده
    سلام

    پاسخحذف