۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

پاییز و من و پاییز!


از چهرهء طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را
پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه می دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می بخشد
بر جان دردمند من آغوشت
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پائیز، ای سرود خیال انگیز
پائیز، ای ترانهء محنت بار
پائیز، ای تبسم افسرده
بر چهرهء طبیعت افسونکار

پی نوشت: وقتی حرفی واسه گفتن نداری و دچار روزمرگی شدی!
پی نوشت2: این عکس رو پاییز پارسال با موبایلم گرفتم.

۹ نظر:

  1. من که عکسی که تو گرفتی رو به شعری که فروغ گفته ترجیح میدم
    سلام

    پاسخحذف
  2. نظر من کو پس؟ملالی نیست دوباره میذارم
    روزمرگی! چیزی که تقریبا هممون بهش دچاریم!نمی دونم چجوری می شه ترکش کرد!
    اسم عکست رو میذارم میوه نور!

    پاسخحذف
  3. فروغ محشره خداست واسه خودش

    پاسخحذف
  4. این حال وهوا هست که مهر سکوت یا روزرگی رو سوار ما کرده است

    پاسخحذف
  5. سلام
    ممنون بد نیستم
    نویسا باشی
    nobody knows رو ببین

    پاسخحذف
  6. علیرضا جانم ... شعرت چقدر به دل نشست . وصف حال بود ... به روز میکنی و خبر نمیدی دوست جان ؟
    از ÷ست قبلیت جا موندم .
    برمیگردم میخونمت .


    میس شانزه لیزه


    نمیدونم چرا نتونستم درت کامنت بذارم مجبور شدم برم روی ناش

    پاسخحذف
  7. منم مي گم که عکست قشنگ تر از شعر فروغ بود. روزمرگي هم بد نيست .حداقل بهتر ازاينه که روزات سگي باشه!

    پاسخحذف
  8. salam
    kheily ziba neveshte boodid
    kheily vaght bood donbale ye hamchin jaeei migashtam jaei ke harfe delamo neveshte bashe
    belakhare peydash kardam
    harfe delam ro tooye webloge ahoma
    omidvaram movafagh bashid

    پاسخحذف