۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

مجرد 25 ساله ی سربازی نرفته!

بابام تو 25 سالگی ازدواج کرده، خودش میگه وقتی 20 سالش بوده میره پیش مامان بزرگم و میگه واسم زن بگیر! مامان بزرگم هم بهش میگه برو بچه! کمتر حرف بزن! احتمالن تو این 5 سال هی داشته مخ مامان بزرگم رو میخورده که واسش زن بگیره! شوهر خواهرم هم تقریبن 25 سالش بود که با خواهرم ازدواج کرد و پسر خاله ام و پسر عموهام هم دقیقن 25 ساله که نه ولی تو همین حدودا بودن! اما شباهت دیگه شون اینه که هیچ کدومشون هم سربازی نرفتن! عموی بزرگم هم سربازیش تقریبن تعطیلات بود! خودش میگه چون من بین اونهمه سرباز تنها کسی بودم که هم دیپلم داشتم هم رانندگی بلد بودم و تصدیق رانندگی (همون گواهینامه، اون موقع میگفتن تصدیق!) داشتم، عمو میگه دیپلم اونموقع (40 سال پیش) معادل لیسانس حتی فوق لیسانس الانه! واسه همین بهم یه آمبولانس دادن و همه سربازی من شد رانندگی واسه بیمارستان ارتش! البته بابام میگه الکی میگه راننده نعشکش بوده! سر این قضیه همیشه سر به سرش میذاشتن!
 پسر عموهام هم بزرگه که سربازیش رو خرید کوچیکه هم معاف شد، البته من هم از سربازی معاف شدم خلاصه تو خانواده ما به جز عمو وسطیم هیچکی سربازی درست و حسابی نرفته! پاییز کی بیاد من هم به سلامتی وارد 25 سالگی میشم و ازدواج یکی یکی پسر عموها، پسر خاله، کلن جوونای فامیل و دوستان واطرافیانم این فشار رو به من وارد میکه که تو چرا زن نمیگیری! چون همه مزدوج شدن! تو میمونی تک وتنها! اما من زیر بار نمیرم حالا نه که من هیچوقت تنها نبودم و با تنهایی مشکلی داشته باشم، نه، من همیشه دلم میخواسته با یکی باشم بهم عشق بدیم عشق بگیریم حتی الان به این موضوع حساس تر هم میشم به هر حال تو هر جمع و مهمونی می بینی همه دوتا دوتا نشستن تو تنها باید خودتو با کوچیکترا سرگرم کنی! به هر حال تو مجردی و زیاد تو جمع متاهل ها راهت نمیدن! البته نه اینکه من هیچوقت باکسی نبودم، اونقدر ها هم پاستوریزه نیستم! اما اونا هیچوقت اونقدر جدی نبودن که دستشون بگیرم ببرمشون تو جمعها و مهمونیها! (وای وای مردم چی میگن!!) گاهی وقتا یاد فیلم  The Hearbreak kid می افتم!
لازمه داستان فیلم رو بگم؟! خلاصه شو میگم:

داستان یه پسرِ که تمام دوستان و اطرافیانش ازدواج کردن و مونده تک و تنها دوستاش هم او رو زیاد تو جمع هاشون راه نمیدن چون مجرده! به هر حال تصمیم میگیره ازدواج کنه و یکی رو واسه خودش پیدا کنه تو این بین اتفاقی با یه زن آشنا میشه اما زیاد مطمئن نیست که این همون زن رویاهاش باشه چون تازه باهاش آشنا شده و زیاد اون زن رو نمیشناسه اما یهو زنه بهش خبر میده که بخاطر کارش مجبوره به یه کشور دیگه سفر کنه وحالا حالا ها بر نمیگرده واینجوری میشه که عزمش رو جزم میکنه وشجاعت بخرج میده ومیره جلو واز اون زن تقاضای ازدواج میکنه چون دیگه طاقت تنها بودن رو نداره، بعد از ازدواج با اون زن کابوس شروع میشه! هر چی بیشتر باهمسرش آشنا میشه بیشتر از زنش متنفر میشه! یک سوهان روح و یک هیولای واقعی! حالا تو این هیری ویری توی ماه عسلش اتفاقی با یک زن فوق العاده یعنی همون زن رویاهاش آشنا میشه! حالا ببین چه بلبشویی میشه! ادامه داستان رو دیگه خودتون برید فیلم رو ببینید کلی هم میخندین!

به هر حال من فکر میکنم کسی که اینجوری بخواد ازدواج کنه تو بد مخمصه ای می افتم شاید به خاطر همینه که وقتی اسم ازدواج میاد جوونای مجرد یا به ضم بعضی کلن پسرا چهار ستون بدنشون به لرزه می افته! یا بعضیا بدتر پوزخند میزنن و میگن مگه دیوونه ام؟! حالا مشکلات مالی و این حرفا به کنار! بعضیا فکر میکنن اگه 1 درصد هم تو انتخابشون اشتباه کنن تمام زندگی و آینده اشون رو خراب کردن، البته یه جور دیگه اش هم هست گاهی اونقدر این معقوله رو به عقب می اندازی که دیگه می بینی داری کچل میشی، چاق میشی از قیافه می افتی دیگه همون آدمای قبلی هم گیرت نمیاد به اولین کسی که رسیدی میگی میگیرمش یا به قول بعضیا اون منو میگیره! مثه یه تخم مرغ شانسی معلوم نیست چی گیرت اومده! دیگه شانس خودته یا خوشبخت میشی یا بدبخت! اگه هم مثه من یه آذرماهی باشی، یا خیلی زود میری سراغ ازدواج یا خیلی دیر! شایدم اصلن نرفتی! آخه میگن آذرماهیها اینجورین!
اما به هر حال به قول جورج کلونی تو فیلم  Up in the air  "بهترین خلبان دنیا هم که باشی آخر نیاز به کمک خلبان داری!" البته نا گفته نَمونه که خود جناب کلونی سالهاست که مطعلقه هستن و حالا حالا هم قصد ازدواج ندارن! حتی 10-12 سال پیش با نیکول کدیمن 10 هزار دلار شرط بست که تا 10 سال آینده ازدواج نکنه! و شرط رو برد، اما جالبترش اینجا بود که وقتی نیکول کیدمن چِکش رو واسه جورج فرستاد، جورج کلونی چک رو پس فرستاد و شرط رو تمدید کرد! :)) حالا بگذریم.

نوع دیگه ای از بحران بعد ازدواج اینه که طرف بعد چند سال زندگی فیلش یاد هندستون میکنه و میگه من خر شدم که ازدواج کردم اگه عقل الان رو داشتم هیچوقت با تو ازدواج نمیکردم! جملات آشنایین نه؟ زیاد شنیدین، البته بعد یه مدت این جملات فراموش میشن و میگن همینی که هست خودم کردم که لعنت بر خودم باد! و با رضایت که نه ولی از روی ناچاری به همون زندگی کسالت بارش ادامه میده یا اینکه طلاق! بعد طلاق طرف حالا بعد اینهمه مدت مثه یه جوون بیست و چند ساله می افته دنبال یه زن یا شوهر دیگه شاید اونی که همیشه می خواسته!
مثه فیلم "زنان و شوهران" وودی آلن! بعد یه مدت می بینن نه بابا از این خبرا هم نیست چیز بهتری گیرشون نمیاد! پشیمون میشن و دوباره برمیگردن سر خونه و زندگیشون و میگن غلط کردیم! داشتیم زندگیمون رو میکردیم! یا اینکه بالاخره یکیو پیدا میکنن و دوباره یه زندگی دیگه که احتمالن اگه خیلی بدتر نباشه بهتر نیست! و یا در اکثر موارد سلام زندگی مجردی! تو گویی که طرف از زندان آزاد شده! یا اصلن چرا راه دور بریم تو همین فیلم خاک آشنای بهمن فرمان آرای خودمون!  یه قسمتی داشت که متاسفانه سان سور شد اما یه قسمتهایی از سان سورها سر از سایت یوتیوب درآورد! که احتمالن دیدید اگه ندیدین براتون تعریف میکنم لینکش رو هم میذارم،  تو اون قسمت خدابیامرز خانوم نیکو خردمند میگه:  به نظر من ازدواج باید مثه انتخابات ریاست جمهوری هر 4 سال تمدید بشه! یعنی زن و شوهر بهم رای بدن و انتخاب کنن که آیا هنوز دوست دارن باهم باشن یا نه! ادامش رو خودتون از اینجا ببینید.
 البته فیلم زیاد هست که میشه مثال زد اما بعضی از دوستان کارشناس که مدرکشون رو ندیدم! میگن همه این مشکلات بر میگرده به عدم شناخت آدما از همدیگه، قبل از اینکه بخوای با یکی ازدواج کنی حتمن باید یه مدت باهاش باشی و زندگی کنی تا ببینی اون آدم واقعن همون آدمی هست که میخواستی یا نه، البته با شرایطی که جامعه ایران داره اینکار واقعن سخته، حتی غیر ممکن! البته باز هم بستگی به خانواده ها داره که با جامعه ای ما در ایران میشناسیم کمتر خانواده اینجوریی پیدا میشه! حالا میشه گفت ما جوونای ایران بعد غول کنکور با غولی به نام ازدواج هم روبرو هستیم!

اما من عقیده دارم مشکل یه جای دیگه هم هست، یکی دیگه از علتهایی که باعث میشه بعضی از جوونا از فکر ازدواج بیان بیرون یا اصلن ازدواج هراسی داشته باشن اینکه که در زمان کودکی یا  نوجونی از نزدیک شاهد مشکلات خانوادگی یا مشکلات بعد ازدواج یکی از افراد نزدیک فامیل باشن! دیدن این مشاجرات و دعواها تاثیر فوق العاده منفی ای روی بچه ها و نوجونا میذاره که این باعث میشه اونا حالا حالا اصلن سراغ این معقوله نرن چون قبلن عواقبش رو از نزدیک دیدن!
و مشکل دیگه ای جلو ازدواج رو میگیره یا به عبارتی از نظر من مهمترین مشکل! اینه که بعضیا معتقدن اگه ازدواج نکن یک زن/ مرد رو ازدست میدن اما اگه ازدواج کنن زنان/ مردان زیادی رو! که خب این هم طرز فکریه اما این طرز فک اکثر آدماییه که امروز می بینیم! با این حساب تمام مشکلاتی که بالا گفتم بهانه است!

پی نوشت: بد نیست این مقاله رو بخونین اگه نخونیدین حتمن بخونین واقعن جالبه، راجع به یه کتاب هست که درباره سک س در ماقبل تاریخه! نویسنده اش معتقده انسان ذاتن تعدد طلبه!

سپس نوشت: ناخواسته این پست همزمان شد با این پست آنی دالتون :)

۱۰ نظر:

  1. به بهونه ازدواج وحرفاي خاله زنكي چه فيلماي خوبي معرفي كردي
    ايول
    خوشم اومد
    سلام
    ممنون
    تو خوبي
    واقعا نمي دونمچرا يهويي احساس جنگل بودن بهم دس داد و اون شعرا

    پاسخحذف
  2. سلام، علیرضاجان. می بینم که به سن ازدواج پیامبر نزدیک شدی و داری عقب می ندازی. بابای منم 25سالگی عروسی کرده بود.
    خوشم میاد که واسه هر اتفاقی یه فیلم معرفی می کنی. فیلم اول رو به برادرم می گم ببینه. به دردش می خوره!
    اما جدا از شوخی، این قضیه خیلی پیچیده و ترسناکه. بهتره دل به دام بیفته تا خودش با توقعاتش تصمیم بگیره.

    پاسخحذف
  3. علیرضا تو به فیلم بیشتر علاقه داری تا ازدواج ! با فیلمات ازدواج کن! :ی

    پاسخحذف
  4. جالب بود...ازدواج عین یه هندونه در بسته است....یا اونقدر کال که نمیتونه بخوریش یا اونقدر رسیده و شیرین که دلتو میزنه....ولی تو این دوره ای که کسی به ازدواج فک نمیکنه خیلی عجیبه که تو پست به این عمیقی راجع به این مقوله میزنی...اما 25 سالگی یه شرطه که سعی کن ذهنتو شرطی نکنی...یه روز شاید تو 40 سالگیت دلت به دام بیافته

    پاسخحذف
  5. درود علیرضا
    باز که این فید تو خراب شده !
    داشتم بلاگ چِت رو می خوندم چشم خورد به سالو مخم سوت کشید اومدم ترور شخصیتیت کنم که سر صبحی باز داغ دل من رو تازه کردی!
    آقا من هنوز ندیدم این فیلم پازولینی رو!
    خداییش پستت خیلی طولانیه ، بعدن میام می خونمت
    خیلی مخلصیم رفیق

    پاسخحذف
  6. ما از این چیزا تو فامیلمون نداریم. ولی من همش به این فکر می کنم که ما دهه شصدی ها که همیشه توی ترافیک جمعیت و کمبود امکانات انقلاب گیر کردیم باز وقتی هم مردیم وضع برا خاک شدمون همین جوری هست یا نه . و باز فکر می کنم نکنه شانسم تو ازدواج مثل شانسم موقع کنکور باشه؟

    پاسخحذف
  7. همین جوری...اومدم ببینم اینجا چه خبره

    پاسخحذف
  8. سلام علیرضا چطوری؟ خوبی؟
    منم متولد آذرم ولی از نوع بیستمش!!!!
    باهات خیلی موافقم اصولا زیاد با ازدواج موافق نیستم مخصوصا ازدواج در سن کم
    به نظرم ازدواج باید زمانی اتفاق بیفته که تو حسابی خوشگذرانی و جوانی کردی و از همه چیز خسته شدی اون موقع است که باید ازدواج کنی.( البته توی ایران هیچ جوونی نمی تونه خوشگذرانی و جوانی کنه!!!!)
    در غیر اینصورت مطمئن باش که اگه ازدواج کنی بعدش صد در صد پشیمون می شی.
    البته متاسفانه توی ایران اینقدر محدودیت و کوته فکری هست که پسرها و دخترهای بیچاره که اکثرا نمی تونن رابطه های آزادی داشته باشن، تنها راه نجات رو ازدواج می دونن و برای همین توی دام می افتن و می فهمن که اشتباه کردن.
    از یه نفر شنیدم که می گفت ازدواج (ببخشید) مثل دستشویی می مونه اونهایی که هنوز نرفتن داخل دارن این پا و اون پا می کنن که برن داخل و اصلا طاقت ندارن پشت در بمونن
    و اون هایی که داخل هستند می خوان سریعا بیان بیرون!!!!!
    این جوریه دیگه:)
    به منم سربزن عزیزم خوشحال می شم:»

    پاسخحذف
  9. سلام
    من بد نيستم خوب هم نيستم
    ت وچطوري؟

    پاسخحذف
  10. :))
    kheyli ba maze bood. khosham miyad ke filmbaz hasti.

    پاسخحذف