۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

بی خوابی و صادق هدایت!

حوصله ام سر رفته باز فیل ترشکنه کار نمیکنه! بدون فیل هم که هیچ جایی نمیشه رفت...اه لعنت بر سان سور چی! هارد لپ تاپ رو زیرو رو میکنم فیلم درست حسابی هم پیدا نمیشه ای تف به گورت فلانی! بهش گفته بودم خواستی فیلم دانلود کنی بهم بگو، بهن بگم چی بگیری! آخه این آتاشغالا چیه رفتی دان کردی؟!! بعد به این آهنگ فکر میکنم: من دلم سخت گرفته اس از این میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک... چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهوشیار... .
به چندین روز قبل فکر میکنم... چندتا کتاب خریده بودم، یه کتاب قدیمی از صادق هدایت... برم برگای قهوه ایش رو ورق بزنم البته با احتیاط! هی میگردم پیداش نمی کنم! اه لعنتی! پس کوش؟ کجاس؟ نیست!
صدای مامان میاد: +نصفه شبی دنبال چی میگردی؟
-کتابم.. کتابم نیست!
+کدوم کتاب؟
-کتاب صادق هدایت...
+همون جاست خوب نگاه کن...
-نیست!
+تو وسایل ف نگاه کن!
- کتاب من دست اون چیکار میکنه؟!
+می دونی که چقدر خوره کتابه! میرم تو اتاقش!
-پس کوش؟
+کتاب؟
-نه خودش!
+رفته خونه خاله! خاله امشب تنهاس رفته پیشش بخوابه!
به موبایلش زنگ میزنم...صدای موبایلش از اتاق میاد! -چرا گوشیشو نبرده؟
+به موبایل من زنگ بزن شارژ گوشیش تموم شده بود گوشی منو برد!
دختره آی کیو! سیم کارتارو عوض نکرده! زنگ میزنم جای کتابو می پرسم بعد میرم سراغ کتاب تو کمدش بود.
دستی به کتاب میکشم، ورق میزنم... میترسم بیشتر از یه حدی برگارو باز کنم نکنه یوقت برگا از هم واشه! به این فکر میکنم این کتاب دست کی یا کیا بوده؟ صاحاب اصلیش کی بوده؟ به دست خطی که اول کتاب یه بیت شعر نوشته نگاه می کنم:
«شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار، مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد»
دوباره دلم میگیره... روی جلد هم یه اسم نوشته رضا... بقیش خوانا نیست...
سگ ولگرد رو میخونم به صفحه 15 که میرسم زیرش با مداد نوشته:
"50600 تومان از دایی خان گرفت شد" اما این دست خط یه مقداربا قبلی فرق میکنه.
اینم از امشب ما انگاری قسمت صادق شد!

پی نوشت: هی میگم چرا یاد فرهاد افتادم نگو سالگرد فرهاد بود، روحش شاد و یادش جاویدان.

اینم چندتا عکس دیگه از کتاب قدیمی:



۶ نظر:

  1. همیشه اینجوریه هروقت بی حوصله ای یه چیزی لنگ میزنه خراب ترت می کنه.
    خوشم میاد مادر های گرامی با کوچم ترین صدا یه ری اکشنی دارن من که تا 6 صبح بیدارم و هر از گاهی به بهونه شیر یا شکر برا قهوه از اتاق می زنم بیرون باید با جمله تکراری و اعصاب خرد کنه در رو آروم ببند مواجه می شم.
    آخ که همیشه ترس دارم این کتابای قدیمیم رو باز کن برام حکم طلا رو دارن خط بهشون بیفته سکته رو زدم.
    شهریاران را چه شد. بیداد استاد شجریان رو پلی کردم و طبق معمول ماتم زده تر می شوم و می خوام برم به مقادیری به حال خودم اشک بریزم .پس فعلا.
    راستی الان ساعت 4 هست اگه بیداری یه اعلام هویت کن فیل بشکن برات میل کنم.

    پاسخحذف
  2. علیرضا کشتی منو ا ز بس کامنت دونیت خرابه و قالب عوض میکنی و ماهی و کامنت های با حال برام میذاری اولا من به روزم و بلاگ بلاگر آی کیوت اعلام نکرده دوما چه تصادفی عزیز جون...چون من هم در مورد هدایت این بار نوشتم.....
    همه بی خوابی داریم ها!!!




    میس شانزه لیزه

    پاسخحذف
  3. بی خوابی... دل گرفتگی... چرا همه اینجوری شدیم؟؟؟
    فرهاد هم....

    پاسخحذف
  4. اخ...عليرضا...چقدر مي چسبه اين احتياط توي ورق زدن..چقدر مي چسبه بوي اين كتابها...چقدر ميچسبه توي پاساژ ايران ميدون انقلاب بين اين دسته دوم فروشي ها چرخيدن.
    خدا رفته گانتو بيامرزه...عموي من سه سال پيش كه فوت كرد...يك كتابخونه با 2365 جلد كتابو گذاشت براي من و رفت...چاپ اول كتابهايي كه باورت نميشه...كتابهايي كه...پففففف.دلت آب اخوي...دلت آب.

    پاسخحذف
  5. از هدایت خوشم نمیاد
    اما بی خوابی درد قرنه که ما هم مبتلاشیم

    پاسخحذف
  6. سلام عليرضا جان بالاخره من اومدم پس از كلي كلنجار رفتن... شرمنده دير شد آخه توي بلاگر راحت نمي تونم كامنت بذارم و هر دفعه يه مشكلي پيش مي آد. چند وقت پيش منم داشتم ياد صادق هدايت مي افتادم و اين كه چقدر خوبه آدم خودش رو از شر اين زندگي كليشه اي و مسخره نجات بده نه؟

    پاسخحذف